همه
چیز از یه شکلات شروع شد ، یه شکلات گذاشت
تو دستم ، یه شکلات گذاشتم تو دستش ،
سرشو
بالاکرد منو دید ، دید که منو میشناسه ، خندید گفت
با
هم دوستیم ؟ گفتم دوسته دوست ، گفت تا کجا؟
گفتم
دوستیه که تا نداره . گفت تا مرگ ؟ گفتم ، گفتم که
تا
نداره . گفت پس تا پس از مرگ ، گفتم نه نه نه نه
تا
نداره . گفت تا اونجایی که دوباره زنده میشن تا
بهشت ،
تا جهنم ، بازم ما با هم دوستیم نه؟ گفتم تو هر
چقدر که
می خوای تا بذار اصلا یه تا بکش از این سر دنیا تا
اون
سر دنیا اما من براش تا نمی ذارم.نگاهم کرد نگاهش
کردم باور نمی کرد که دوستیه بدون تا وجود داشته
باشه
می دونستم اون می خواست دوستی ما حتما تا
داشته
باشه ، تعجب کرده بود معنی دوستی
بدون تا رو نمی
فهمید . گفت بیا برای دوستیمون نشونه بذاریم
گفتم
باشه تو بذار. گفت شکلات هر وقت همدیگرو میبینیم
تو
یه شکلات به من بده منم یه شکلات بهت میدم . گفتم
باشه . هر وقت همدیگرو میدیدیم یه شکلات میذاشت
تو
دستم یه شکلات میذاشتم تو دستش . من تندی
بازش
میکردمو میذاشتم تو دهنم تندی میمکیدم . به من
می
گفت شکمو تو دوست شکموی منی .اون شکلاتاشو
می ذاشت تو یه صندوقچه کوچولو قشنگ می گفتم
بخورش می گفت تموم می شه ، می خوام تموم نشه
برای همیشه بمونه. صندوقچش پر از شکلات شده
بود
هیچ کدومشو نمی خورد من همشو خورده بودم. گفتم
اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها یا کرما بخورنش اون
وقت
چی کار می کنی؟میگفت مواظبشونم می گفت می
خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم و من
شکلاتمو می ذاشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه نه تا
نداره دوستی که تا نداره .
1سال ، 2سال
، 4سال ، 7سال ، 10سال ، 20سالی
شده. اون بزرگ شده منم بزرگ شدم من همۀ شکلاتا
مو خوردم ، اون همۀ شکلاتاشو نگه داشته . امشب
اومده تا خداحافظی کنه ، می خواد بره ، بره اون
دور دورا
، میگه می رم اما زود بر می گردم ، اما من که می
دونم
می ره و دیگه بر نمی گرده.یادش رفته به من شکلات
بده اما من که یادم نرفته ، یه شکلات گذاشتم تو
دستش
گفتم این برای خوردنی یه شکلاتم گذاشتم کف اون
دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندق کوچیکت.
یادش رفته بود صندقی داره برای
شکلاتاش.هر دو تا رو
خورد . خندیدم میدونستم دوستی من تانداره می
دونستم دوستی اون تا داره مثل همیشه . خوب شد
همۀ شکلاتامو خوردم . اما اون هیچ کدومشو نخورده .
حالا با یه صندق پر از شکلاتای نخورده می خواد چی
کار
کنه ؟