سعدی در آستانه نوروز
صـبـحـم از مـشـرق بـرآمـد بـاد نـوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
بــا جــوانــان راه صــحـرا بـرگـرفـتـم بـامـداد
کـودکـی گـفـتـا تـو پـیـری بـا خـردمندان نشین
گـفـتـم ای غـافـل نـبـیـنـی کـوه با چندین وقار
هـمـچـو طـفـلـان دامـنـش پـرارغوان و یاسمین
آسـتـیـن بـر دسـت پـوشـیـد از بـهـار برگ شاخ
مـیـوه پـنـهان کرده از خورشید و مه در آستین
بـاد گـلهـا را پـریـشـان مـیکـنـد هر صبحدم
زان پـریـشـانـی مـگـر در روی آب افتاده چین
نـوبـهـار از غـنـچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بـیـدمـشـک انداخت تا دیگر زمستان پوستین
ایـن نـسـیـم خـاک شـیـرازسـت یا مشک ختن
یـا نـگـار مـن پـریـشـان کـرده زلـف عـنـبـرین
بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گـر نـدیـدی سـحـر بـابـل در نـگـارستان چین
گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
بـا چـنـین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
***
سیری در غزل سعدی
صـبـحـم از مـشـرق بـرآمـد بـاد نـوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
صبحگاهان که باد نوروزی از جانب مشرق و سمت راست وزیدن گرفت، از آفرینندگی پروردگار جهانیان دچار حیرت شدم و طبیعتم مات و مبهوت ماند
مشرق محل طلوع خورشید است و لذا ارزشی اشراقی دارد. اگر نور را نمادی از راستی و درستی و زیبایی و خوبی بدانیم بنابراین باد نوروزی منادی راستی و درستی و زیبایی است و بر زشتی و پلشتی و دروغ و فریب غلبه دارد.
یمین که به معنای دست راست است شاید یاد آور اصحاب یمین باشد که در رستاخیز نامه اعمال خود را که سرشاراز راستی و درستی است در دست راست خود دارند. و یا یاد آورد انانی است که به دلیل راست کرداری و راست اندیشی و راست گفتاری در سمت راست صحرای محشر جای می گیرند.
چون با رسیدن نوروز ، بار دیگر زندگانی و سرسبزی و بالندگی به طبیعت باز می گردد تناسب زیبنده ای با رستاخیرز دارد که زمان حیات بخشی به مردگان است
***
بــا جــوانــان راه صــحـرا بـرگـرفـتـم بـامـداد
کـودکـی گـفـتـا تـو پـیـری بـا خـردمندان نشین
حال در چنان صبح پر هنگامه ای که کوه و دشت و بیابان رنگ نوروزی گرفته اند سراینده راه صحرا را در پیش می گیرد تا همنوا و هماهنگ با طبیعت آوای نوروزی سر دهد تا شاید به چکامه سرایی بازگشت زندگی و باروری به طبیعت برخیزد ، اما سالکی که در ابتدای سیر و سلوک خود است و از رگه های غنی و پربار حیات غافل است و فقط به لایه های سطحی و ظاهری محیط زیست خود نظر دارد در مقام سرزنش سراینده بر می آید که تو پیری هستی که باید با خردمندان مجالست کنی و باب مصاحبت با انان را بازگشایی ! تو را چه به گلگشت در طبیعت و سیر آفاقی در پهن دشت زندگانی ؟!
***
گـفـتـم ای غـافـل نـبـیـنـی کـوه با چندین وقار
هـمـچـو طـفـلـان دامـنـش پـرارغوان و یاسمین
حال ای غافل به کوه بنگر که با تمامی قدمت و کهنسالی خود همانند کودکان دامنی از گلهای ارغوان و یاسیمین فراهم کرده و منش طفلان را در پیش گرفته است . کوه با تمامی سختی و صلابت چنین است که می بینی پس چرا آدمیزاده ای که صاحب هوش و احساس و عاطفه است چنان نباشد ؟!
***
آسـتـیـن بـر دسـت پـوشـیـد از بـهـار برگ شاخ
مـیـوه پـنـهان کرده از خورشید و مه در آستین
در آستانه بهار آستین خود را از شاخ و برگ بهاری پوشانده است و میوه های خود را از خورشید و ماه پنهان داشته است تا در زمانی مناسب آنها را به آدمیان عرضه کند.
***
بـاد گـلهـا را پـریـشـان مـیکـنـد هر صبحدم
زان پـریـشـانـی مـگـر در روی آب افتاده چین
صبحگاهان باد بر گل و گیاه می زود و از وزش باد بهاری گلبرگها از نهنج گل جدا شده و در فضای لایتناهی پراکنده می شوند . گاه گلبرگی بر آب برکه ای فرود می آید و چه بسا پریشانی را به روی آب منتقل سازد.
***
نـوبـهـار از غـنـچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بـیـد مـشـک انداخت تا دیگر زمستان پوستین
نو بهار گویی با یکتا پیراهن خود از غنچه جدا شد تا بهار را به نمایش بگذارد و بید پوستین خود را به پاس بهاری شدن اوقات از تن به در آورد.
***
ایـن نـسـیـم خـاک شـیـرازسـت یا مشک ختن
یـا نـگـار مـن پـریـشـان کـرده زلـف عـنـبـرین
آیا بوی خوشی که فضای اطراف را سرشار کرده است از خاک شیراز منشاء گرفته است یا مشکی است که از آهوی دشت ختن فراهم امده است یا معشوق من زلف عنبرآسای خود را پریشان کرده و دل از عارف و عامی ربوده است ؟
***
بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گـر نـدیـدی سـحـر بـابـل در نـگـارستان چین
حدود پنج هزار سال قبل در بین النهرین( منطقه ای بین دجله و فرات امروزی) کشور بابل قرار داشت که مردم ان تمایل زیادی به سحر و جادو داشتند و در این راه مهارت زیادی کسب کردند به طوری که امروزه "سحر بابل" نمادی از قدرت و مهارت در سحر و جادوگری است. حال اگر قدرت جادو را در نقش و نگار های طبیعت ندیده ای پس به بامدادی بهاری بنگر که چه سان بهار با جادوی خود قصد آن دارد تا خواب گوارای صبحگاهی را از چشمان سالک بزداید .
***
گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
بـا چـنـین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
حال اگر قصد قربت به معشوق ازلی را داری باید همانند سعدی مردوار سر بر راه عشق او بنهی زیرا که به چنان معشوقی نمی توان عشق ورزید مگر این که از جان خود بگذری .
بهاران خجسته باد
*تصویر فوق از منابع اینترنتی گرفته شده است
*شایسته مقام معنوی شما است که در نقل مطالب فوق به آدرس وبلاگ و مشخصات نویسنده اشاره فرمایید
نظرات شما عزیزان: