
سرشارم از "عشق"...سرشارم از محبت های بی پایان تو و بذر کوچک ِ "عشقی" ک تو درقلبم گذاشتی...
کدام تقدیر بود ک اینگونه مارو به یکدیگر نزدیک کرد... کدام نویسنده بود ک اینگونه سرنوشت ِ مارو همانند
پیچک که در گرداگرد درختی میپیچد و به اوج میرود ، به هم پیوند زد...پیوندی ک قلب های کوچک و زخم خورده ی
مارو مرهم بود،مرهمی از جنس
عشق ودیوانگی وخاص
بودن.نمی دانم... شاید همه ی گذشته ی ما،
شاید همه ی اتفاقات و سختی هایی ک کشیدیم برای رسیدن به آرامش و عشق امروزمان بود ک قدر یکدیگر
را بیشتر بدانیم...شاید سرنوشت و تقدیر بایکدیگر دست به یکی کرده بودند تا تقدیر ِ ما باهم بودن شود...
بودنِ من بامردی ک سراسر عشق است و مردانگی... و در توصیف ِ مردانگی اَش زبانم قاصر است...
اِنَ مع العُسرِ یُسرا... من ایمان دارم به این آیه...
هر روز ک میگذره با اینکه پیوند های قلبمان هنوز به روی ِ کاغذ نیامده...اما من بیشتر از قبل شیفته ی مردی
میشوم ک دقیقا 125 روز است ک دیووانگی هایمان بهم پیوند خورده...و امروز 25 بهمن است...
ممنونم برای همه تغییری که در من ایجاد کردی،و برای پذیرفتن همه تغییر های ناکرده ام...برای تمام صبح های
روشن تابستان و شبهای بی برف زمستان و شعرهای زیبایت،برای لبخندت و اخموبودن هایت، برای تلفن ها و
محبتهای ناگهانیت برای حرف زدنت وقتی خسته ای و حرف نزدنت وقتی خسته ای
ممنونم برای تحمل ِ بی حوصلگی ها و اخمو بودن هایم... ممنونم برای داشتنت...برای دوست داشتنت...
برای دوست داشتنم ، برای این روزها...
(این یه تیکرو نشد ادبی بنویسم ! )
حامد جان عزیزکم ، برو خدارو شکر کن ک خدا منو بهت داد ، وگرنه من نبودم میخواستی چیکار کنی؟؟o.O
خودشیفته هم خودتونید!
روز عشقمون مبارک...مرد ِ من :*
همین الان ک داشتم این متن ِ عشقولانرو مینوشتم ! و کاملا ادبی !ک دستم درد نکنه من چقدر
خوبم!با حامد سر استقلال ِ قهرمان و لنگ ِ کوچول موچول داشتیم کل کل میکردیم !
پستام خاصن ! نوشتنم خاصن !مخاطبمم خاصه! ازون مهم تر خودمم خاصم ! پس روز ِ ولنتاینمونم
خاصه! روز عشقمون از امروز شروع میشه تا یکشنبه! یعنی 2روز ! منتظر یه پست ِ پرعکس باشین...
مادرم هنوز خوب نشده و من همچنان در حالِ خانه داری هستم...واسه خودم یه خانوم ِ خونه ای شدم..به حامد میگم بزن به تخته ، میگه خب چرا؟ میگم آخه داشتم از خودم تعریف میکردم
من واسه خودم عظمتی شدم!
نظرات شما عزیزان: