داستان واقعی عاشقانه

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

گوشی طرح آیفون 6 پلاس اندروید 4G

تشخیص این کپی بودن بسیار سخت است!!!

گوشی موبایل طرح  آیفون6plus  با سیستم عامل اندروید و مجهز به تکنولوژی 3G , 4G

با صفحه نمایش 5.5 اینچی همانند نمونه اصلی

http://hamkaran.net/upload/uc_2485.jpg

تنها گوشی طرح آیفون دارای سنسور اثر انگشت همانند نمونه اصلی

با صفحــــه لمسـی و تـــاچ بســـیار قـــوی حرارتی و کیفیت بدنه عالی

دارای دو دوربین جلــو و عــقـــب با کیفیت8 مگاپیکسل واقعی و قابلیت فوکوس اتوماتیک

بــــــا تنــهــــا یــــک پنجــــــم هزینـــــــه صـــاحــــب آیفــــون  6PLUS شویــــــد

در پشـت گــوشـــی عــلامت اپـــل و کالیفرنیــــا درج شــده است

دارای شارژر , هدفون, و کابل یوس ابی و بسته بندی شیک به همراه کاتالوگ

قابلیت نصب کلیه بازی ها و نرم افزار های اندروید و اجرای فیلم ها با کیفیت HD و فول HD

کلیه این گوشی ها قبل از ارسال به طور کامل تست شده و سپس ارسال میگردد همچنین 1 ماه گارانتی تست و تعویض برای این گوشی توسط فروشگاه تضمین میگردد.

قیمت : 4,970,000 ریال

توضیحات بیشتر ...



داستان واقعی عاشقانه

 

این بار میخوام داستان زندگی پسری که وسط عشق و هوس گیر کرده بود براتون بگم!!

 پسری با اسم مسیح از تهران بوده که دو دختر به اسم آرزو و محیا دوستش داشتن

مسیح پسری خوش قیافه و خوش تیپ بود که هر دختری با دیدنش بهش توجه میکرد و

تو ذهن خودش دوست داشت با پسری مثل مسیح دوست باشه و باهاش ازدواج کنه از

طرفی ارزو هم دختر زیبا و بامعرفتی بود البته یک سال از مسیح بزرگتر بود و بچه محل

 مسیح بود دختری باادب و مهربون و دوست داشتنی که دلش پیش مسیح گیر کرده بود

 و البته دختر مایه داری بود و باباش کارخونه دار بود و از طرفی محیا هم دختر قشنگ و

 نازی بود و البته بچه سال، چون فقط 14 سال داشت ولی از نظر تیپ و هیکل 18 ساله

 نشون میداد حالا اختلاف سنیش با مسیح زیاد بود چون مسیح 24 سال داشت آرزو هم

 25 سال داشت محیا دختر پایین شهر بود ولی از لحاظ مالی وضعشون خوب بود و روی

 اتفاق با مسیح آشنا و دوست میشه حالا ازطرفی ارزو زودتر از محیا با مسیح بود بالاخره

 بچه محل بودند آرزو با مسیح 2 سال میشد که با هم بودند آرزو به حدی عاشق مسیح

 بود که اگه یک روز مسیح رو نمیدید جوری حالش گرفته میشد که شب چند ساعت باید

 با تلفن با مسیح حرف میزد و گریه میکرد و مسیح دلداریش میداد تا اروم میشد مسیح

 هم آرزو رو دوست داشت یک روز آرزو با مسیح رفته بودند بیرون تا اومده بودند از

خیابون رد بشند ...... ادامه داستان در ادامه مطلب

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 14 شهريور 1394برچسب:, ] [ 11:42 ] [ رحیمی ]
[ ]