خیلی دلم برای نوشتن از روزمره هامون و عاشقی هامون اینجا تنگ شده خیلی خیلی زیاد
از بعد از عروسی همش تو گیر و دار سر و سامون دادن به کارام
و منیج کردن همه ی کارا با هم بود ...
برام سخت بود که تا ساعت 2 سرکار بودم و باید جوری برنامه ریزی میکردم
که هم شام درست کنم و هم نهار فردا و هم همه چی رو جم و جور کنم
خوب تا اون وقت خونه ی مامانم اینا هیچکدوم از این کارارو نمیکردم
بعضی روزا که ساعت 2 میمومدم خونه واقعا کلافه میشدم نمیدونستم
به کدوم یکی از کارا برسم ... ولی همه ی این کلافگی ها وقتی
لذت بخش میشد برام که میدیدم امیرم درک میکنه و توی همه کارام
پابه پام میومد ... ظرفهارو میشست کمکم ظرفارو جا میداد و منم
مشغول اشپزی میشدم ...
هنوز نمیتونستم تند همه ی کارارو راست و ریست کنم اینقدر غذا پختنم طول میکشید
که بعضی وقتا ساعت 10.30 شام میخوردیم ... امیرم حتی خم به ابرو نمیاورد و
حسابی قربون صدقم میرفت و همش میگه که اخه اینقدر خودتو خسته نکن
من تو برام مهمی اینها هیچی نیستن ...
همیشه هم غذام خوب نمیشد ... بعضی وقتا که از نظر خودم یه ایراد کوچیک
میدیدم میزدم زیر گریه و میگفتم چرا اخه نمیتونم برای تو بهترین چیزارو درست کنم
اون وقت بود که حس میکردم عشقی که امیرم داره چقدر زیاده
وقتی که منو میگرفت تو بغلش و میگفت تو که نمیدونی همه ی اینها برام
لذت بخش ترین لحظه هاییه که تو عمرم داشتم ... باحرفاش ارومم میکرد ...
همینجور که روزا میگذشت من بهتر و بهتر تونستم همه ی کارارو برنامه ریزی کنم
و کنار استراحتم کارهارو هم انجام بدم ...
حالا از پریشب بگم شبی که اولین احیای دونفرمون میشد...
مامانم برای افطار دعوتمون کرده بود ...
بعد افطار و کمی استراحت راهیه مسجد شدیم ... چیزی که هر سال ارزوشو داشتم
داشت به حقیقت میدیدمش ... من و امیر با هم میرفتیم ... توی یه مسجد
توی همون هوایی که دوتامون نفس میکشیدیم و زیر یه سقف دوتامون مشغول دعا
شدیم ... دعاهایی که از سر تشکر بودن ...
این روزها بیشتر از قبل هوای هم رو داریم ... هرکدوممون یه جوری تلاش میکنیم که
حتی باعث رنجش اون یکی نشیم ...
زندگیه دونفره خیلی خیلی با اون با هم بودنامون فرق میکنه خیلی ...
وقتی مسئولیتی رو دوشته دوست داری به بهترین نحو انجامش بدی ...
اون باهم بودنا فقط توی بیرون رفتنایی خلاصه میشد که شاید به 6 ساعت با هم بودن
نمیرسید ...
ولی الان هر وقت و هر لحظه کنار همیم ... توی خستگی توی ناراحتی توی دلتنگی
های همدیگه شریکیم ... و همین باعث میشه بیشتر از پیش مراقب عشقمون
باشیم ... همین باعث میشه که تلاش کنیم هر روز بیشتر و بیشتر
عشقمون رو به هم نشون بدیم ... و چقدر همه ی اینها لذت بخشه
خیلی از همه چیز پراکنده نوشتم اخه اینقدر خاطره تو این دو ماه و نیم مونده
که اصلا ذهنم جم و جور نمیشه برای نوشتنشون ...
انشاالله از امروز به بعد همه ی روزمره هامون رو مینویسم
امیرم تو بهترین مرد روی زمینی تمام وجودم
نظرات شما عزیزان: