
با خودم گفتم جلسه ساعت ۸ خانواده ح... کجای دلم بزارم وقتی خانواده
بی تربیت رفتن به مامانم پشنهاد دادم به خانواده ح... مانا (خواهرم) به عنوان
عروس معرفی کنه مامانم اینقدر عصبانی شد که نگو

.گفت کار زشتیه
ایندفعه به خاطر مامان بیا قول میدم فعلا کسی راه ندم.ایندفعه مامانم به
قولش وفا کرد چون خانواده ح...... همراه باشین با من تا بگم چی شد.
ساعت ۴۵/۷ مانا طبق معمول پشت آیفون ایستاده بود تا اومدن خواستگارا
آمار بده.ساعت ۵۵/۷ ماشین سفیدی ایستاد به احترام میهمان لوسترا
روشن شد و خبرداد ایستادیم.آیفون زنگ خورد بعد از دقایقی مامان و خواهر
آقا داماد به خونه ما تشریف آوردن بعد از سلام و احوال پرسی و مختصر
پذیرایی رفتم بشینم مانا نزدیکم شد وگفت اخماتو باز کن در حال حاضر
خانوادها با هم جوریم چه مرگته؟من که حوصله نداشته با گفتن باشه و
لبخند روی لب رفتم به بزرگا ملحق شدم صحبتا خوب گل انداخته بود تا
اینکه خواهر آقا داماد با کسب اجازه از مامانم رفتن که شادومادو بیارن.
منم برای لباس پوشیدن به اتاق رفتم ولی حوصله نداشتم این قد فس
دادم مثل اینکه داماد حدود ۵ مین اومده بود.مانا اومد گفت معلوم هست
کجایی؟هم خوش خوبه هم گلش زود بیا بخدا زشته منم بعد ۱مین رفتم.
با سلام گفتنم همه نگاهارو به سمت خودم جلب کردم بعد از پذیرایی
آقا داماد در جمع نشستم و زیر چشمی داماد زیر نظر داشتم در نگاه اول
پسر خوبی بود از لحاظ ادب هم نمره ۱۰۰ همونجا بهش دادم تا اینکه
خواهر داماد بلند شد نزدیک مامانم رفت واجازه گفتگو بین من و داماد
گرفتن.ما هم بلند شدیم بعد از تعارفات بین من وداماد من جلو رفتم
تا راه اتاقم به داماد راهنمایی کنم.وقتی روی صندلی نشستم آغاز گفتگو
با تشکر و قدرانی از دسته گل داماد شروع کردم (خدایش گلش قشنگ
بود تا به امروز همه گلایی که برام خریده نگه داشتم).قبل از صحبت
ازشون درخواست کردم که دروغ نگن اگه لازم شد به جای دروغ
سکوت کنن داماد هم استقبال کرد و جلسه شروع شد منم با تنوع
سوالاتم در حال مچ گیری داماد بودم که ببینم دروغ میگه یا نه اما این
گل پسر دروغ نگفت و با زرنگی به سوالاتم جواب میداد.جلسه خوبی
بود تونسته بودیم نظر همدیگر به خودمون جلب کنیم.به بزرگترا پیوستیم.
از شیوایی آقا داماد براتون بگم در حال شیرینی خوردن بود متوجه شد
مامانم شیرینی پخته بعد از خوردن رو به مامانم کرد و گفت ممنون خیلی
خوشمزه بود شکر شیرینی اندازه و به میزان بود

.همه زدیم زیر خنده.
وقت وداع فرا رسید به رسم ادب اول مادر وخواهر وبعد شادوماد خونه ترک
کردن.بعد از رفتن خواستگارا سمینار ما شروع میشد مانا ظرف شرینی
جلوش گذاشت و میخرد از خصوصیات خواستگارا صحبت میکرد وگفت
این بنده خدا همه چیزش خوب بود به خدا اگه مارو الاف کنی دیگه خواستگارا
بیان من نمیام پس خوب فکراتو بکن.منم ساکت بودم تا متوجه شم در زمانی
که تو اتاق بودیم چه خبرا بوده خدارو شکر همه چیز این جور که معلوم بود
خوب و عالی بود پس جلسه دوم در کار بود.
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا






