چه خبر از دل تو ؟

نفسش مثل نفسهای کوچک دل من می گیرد ؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من می گیرد ؟
مثل رؤیای رسیدن به خدا ..... همه شب تا به افق
دل من نیز آزادگی قلب تو .... پر می گیرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
باتو هستم ای غریبه،
آشنایم میشوی؟
آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟
من تمام
درد باران را خودم فهمیده ام ...
مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟
روزگار،
این روزگار بی خدا تا زنده است
ای غریب آشنا،
آشنایی با خدایم میشوی؟
من که
شاعر نیستم
شکل غزل را میکشم
رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟
ای غریبه با
شکوه و دلخوشی
همسرای خنده های باصفایم میشوی؟
بوی غربت میدهد این لحظه
های بی کسی
با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟
امشب بیا واسه دلت خنده بکار روی لبات
چند دقیقه بدون فکر ماهو بیار توی چشات
بذار تا خوب نگات کنه آخه اونم مثل منه
به خاطرت تنها شده اون عاشق عشق منه
امشب تولد توعه تولد عشق منه
روز شکفتن توعه بهار زیبای منه
امشب بذار بهت بگم دلم میخواد بهاری شی
به هر وسیله ای شده غم ها رو بیخیال شی
دلم میخواد زنده بشه عشق و محبت تو دلت
فدای چشمای تو شم خنده بکار روی لبت
همه چی داشت خوب پیش میرفت؛
که یهو به خودمون اومدیم دیدیم بزرگ شدیم.....
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــي
به رويش دست ميکشيدم
تــو از درونش
با آرزوي من بيرون مي آمدي!
بگو چه مخدری بود
در بودنت ...
كه اينهمه نبودنت را
درد ميكشم ...!
دیوانه ام می كند ...!
فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا كنند !
لطفا ... تا زنده ام بــــــــــــــــــمان...
خدايا...
کودکان گل فروش را ميبيني؟!
مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سياه پوش...
محرابهاي فرش پوش...
پسران کليه فروش...
زبانهاي عشق فروش...
انسانهاي آدم فروش...
همه را ميبيني؟
ميخواهم يک تکه از آسمان را بخرم,
ديگر زمينت بوي زندگي نميدهد.
احساس ميکنم بد بازي را باختم...
حواست هست!!
من يارت بودم...نه حريفت
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد.........
دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است
کاش...
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من...
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که
خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که
فقط باید فریادشان بزنی
اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد
دیروز را به یاد بیاوری
انگیزه ای برای فردا نداری
و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد
زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت.
میگویند یک روزی هست ..
که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...
و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!
فقط نمیدانم ....
تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!
گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم،
با خود چه کردی؟!!!
که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..
و همچون تاریکی در هراسی
حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی
تو خود، او بودی و او تو نبود...
چه بد کردیم به خود...
هر چیز زمانی دارد
نفس هم که باشی
دیر برسی
من رفته ام . . .
خوب به چشمهایش نگاه کنید ...
از نزدیک!
دستانش را بگیرید!
آنقدر نزدیکش باشید که
گرمای نفس هایش را حس کنید!
خوب عطرش را بو بکشید!
موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش...
از ته دل ببوییدش ...
از ته دل لمسش کنید!
از ته دل نگاهش کنید ...
از ته دل صدایش کنید!
از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
روزی می رود ...
و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند.
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم
همه چیز رو به راه است....!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ،
با خودم ،
با تو ، با همه ی دنیا...!
چقدر بگویم
فردا روز دیگریست
و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
خسته ام ....
از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
میخواهم بکشم کنار !
از تو ...
از خودم..... از همه ی زندگی ..
گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,
خدا از آسمان به زمین بیاد,
اشک هامو پاک کنه, دستم را بگیره و
بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
وصیت نامه ی عشق
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست
داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند
همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب
بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد
همیشه جایی بود که ...
با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،
همیشه آهنگی بود که...
با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ،
عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،
بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
دوست داشتن
دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی ...
عشق
عشق که تعریف آن
برای ما این قدر سخت است،
تنها تجربه بشری است
که واقعا ماندگار و حقیقی است.
عشق نیروی مخالف ترس است،
اساس هر رابطه است،
قلب خلاقیت است،
و قدرت قدرت هاست.
عشق پیچیده ترین موضوع
بین انسان هاست،
منبع خوشبختی است،
انرژی است که...
ما را به هم متصل می سازد
و درون ما خانه می کند...
در نهایت عشق چیزی است
که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.
در دنیای مبهم،
رویایی و پوچی؛
عشق منیع حقیقت است.
بنابراین در مورد عشق خود نسبت به
یکدیگر خسیس نباشیم
و سال جدید را با عشق شروع کنیم
گاهی وقتها
نفر اول شده ای
ولی به جایگاه دیگران حسرت میخوری
گاهی وقتها ،
باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی
گاهی وقتها ،
متوجه جایی که ایستاده ای نیستی
گاهی وقتها ،
نگاه دیگران برایت مهمتر از نگاه خودت به زندگی می شود
گاهی وقتها ،
صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید بشنوی
گاهی وقتها ،
می بازی ، اما شاید که که به هدف نزدیکتر شده باشی
گاهی وقتها ،
داشته هایت بیشتر از ادعایی است که برنده ها دارند
گاهی وقتها ،
لازم است هر جا که هستی ، از خودت راضی باشی
نظرات شما عزیزان: